| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
بدون اینکه حتی پلک بزنم به تصویر خودم تو آینه خیره شدم..
به تصویر دختری که ظاهر ارومش می تونست نشانگر غمی باشه که مدت هاست تو دلش جای گرفته..
چشمای غم زده م رو بستم..نمی خوام شاهد تصویر درون آینه باشم..اون من نیستم..می خوام که نباشم..
اما حقیقت نداره..من همینی ام که آینه بهم نشون میده..یه دختر بی پناه..دختری که تو اغوش غم محو شده و سیاهی بر بخت و اقبالش سایه انداخته..
بغض داشتم..چشمام بارونی بود..بازشون کردم..یک قطره اشک بی اراده به روی گونه م چکید..
حس تنهایی اراده م رو ازم گرفته بود..با اینکه اطرافم پر بود از ادم هایی که به ظاهر بهم نزدیک بودن ولی باز هم احساس تهی بودن می کردم..اینکه تنهام و کسی رو ندارم تا پناهم باشه..
نسترن درست می گفت..تا وقتی اراده ای از خودم نداشته باشم اوضاعم هیچ تغییری نخواهد کرد..هیچ چیز دست من نبود..این روزگار تلخ با بی رحمی ِ هر چه تمام تر زنجیرش رو به ناحق به دست و پام بسته بود..
تقه ای به در خورد..با سر انگشت اشکام و پاک کردم..در باز شد..نسترن لبخند بر لب وارد اتاق شد ولی با دیدن چهره ی درهم و گرفته م خیلی زود لبخند از روی لب هاش محو شد..
— تو که هنوز نشستی..دختر پاشو تا مامان قشقرق به پا نکرده..
این رمان زیبا رو در ادامه مطلب دانلود کنید. . .
سلام دوستان
در اینجا براتون مصاحبه با خانوم فرشته 27 نویسنده رومان ببار بارون رو قرار میدم امید وارم به جواب هاتون برسید و لذت ببرید.
این مصاحبه داغ رو در ادامه مطلب دنبال کنید. . .
دختری به نام تپش در یکی از مناطق نسبتاً خوب شهر کرج زندگی می کند،زندگی اش پر از غم
است با رنگ هایی سیاه!نا امیدی در وجودش لانه کرده و تنهایی همراه او شده است.دختری
که ازنگاه مهربان مادر،لبخند پدر،غیرت برادر،دوستی خواهر و گرمی کانون خانواده فقط
اشکهایش را دارد و غم.دختری که به بدترین شکل ممکن خانواده اش را از دست داده
حالا با نگاه گرم پسری که از داخل مه های قلبش استوار نمایان شده آرامش به روحش
برمی گردد ولی تلاش می کند که عشق ساده اش را پنهان کند؛عاشق شدن این
دو نفر نشان می دهد عشق آنقدر هاهم سخت نیست تو فقط عاشق بشو،غرور خودش می رود.
تلاش بیهوده عشقی به سادگی زندگی را نمایان می کند ،باشد که از این عشق،درس آرامش آموخت.
*پایان خوش*
کافکا در خانواده ای یهودی در ۱۸۸۳ در پراگ به دنیا می آید از ۱۸۹۳ تا ۱۹۰۱ به دبیرستان آلمانی می رود, بعد از آن درس حقوق می خواند و در ۱۹۰۶ دکترا می گیرد چهار سال پیش از این با ماکس برود دوست اندیشمند خود آشنا می شود. این دوستی که بسیار هم عمیق بود تا پایان عمر کوتاه کافکا ادامه پیدا می کند.
علوم خفیه یا علوم غریبه یکی از دو شاخهٔ “علوم” در تقسیمات قدیمی دانشها در نظام آموزش مدارس اسلامی بودهاست. شاخه ی دیگر، یعنی علوم جَلیّه، به طب و منطق و هندسه و غیره مربوط است قوانین مشخصی داشت و در کتابها نوشته و در مکاتب تدریس میشد، ولی علوم خفیه (علوم غریبه ) به نیروهای مافوق طبیعت میپردازد و اسرار آن در نزد عالمانش پنهان میماند. علوم و فنونی مثل طالعبینی، جفر (علم الحروف) و رمل (علم نقطه) (احضار جن)(کارگشایی)(بخت گشایی)(طلب فرزند) (محبت) (طلسمات و جادو) در رابطه با علوم شکل گرفتند و استفاده میشوند.
هوتن کیانمهر بعد از بیست سال، تو یه اتفاق غیر منتظره
عمه اش رو پیدا میکنه؛در حالی که با مرگ دست به گریبانه!
و دختر عمه ای که تنهای تنهاست و حاضر به کمک گرفتن از فامیل تازه پیدا شده نیست؛
ولی هوتن که یه فرد غیرمعمولی، با توانایی ماوراالطبیعه است، کارها جبران ناپذیری رو
برای بدست آوردن اعتماد دختر عمش انجام میده و…
آزاد یه پسر خشن وعصبی هست که بعداز تولد ازخانوادش جدا شده وبه جای برده شده
که از اون یه ادم بد اخلاق ساخته یه برادر دو قلو به اسم فرزان داره که عاشق دختر شیرازی
بنام مهر ماه هست که به تهران اومده برای تحصیل ..ازاد بعد از سالها برمیگرده به برادرش نزدیک
میشه واز فرزان میخواد براش کاری انجام بده ولی فرزان قبول نمیکنه از اونجای که ازاد همیشه به روش خودش عمل. . .
داستان درباره ی پسری به اسم امیره که با یک اتفاق نامعلوم در ده سال پیش زندگیش عوض میشه در پی این اتفاق امیر احساسات عجیبی پیدا میکنه کاب**و*س های غیر عادی و حالت های غیر عادی.امیر حس میکنه که در داخل بدنش یه چیزی وجود داره که مربوط به ده سال پیشه ولی چیزی به یادش نمیاد…..
رمان در مورد یه جنه یه جن بد که ماموریت هاى خودشو داره مثل همه جن هاى بد با ذکر بِسْم الله زخمى میشه و انسانها رو دوست نداره اما نسبت به انسانها یه حسى غیر از نفرت هم داره اما این حسو نقض میکنه و جوابى بهش نمیده ، قضیه از جایى شروع شد که برادرش کشته میشه و اون مامور میشه بفهمه کیا اونو کشتن تو این راه باعث میشه خیلى اتفاقات براش بیفته و زندگیش به کل تغییر کنه.
تا حالا به جن فکر کردی ؟ شده تنهایی بری توی قبرستون و حس کنی یکی داره بهت نزدیک می شه ؟ شده توی یه روستای متروکه پا بزاری ؟ جایی که صبح یه بهشته اما شب از جهنم هم جهنم تره !
یه کمی فکر کن …
اگه اجنه بتونن پا توی دنیای ما آدما بزارن چی می شه ؟ شاید همین الان یکی کنارته ! داره با لبخند بهت نگاه می کنه ! داره فکر می کنه چطور قلبتو از سینهات بیرون بکشه … دنیای ما آدما قانون داره …. اما تا حالا به قانون دنیای اجنه فکر کردی ؟
اگه تا حالا با دوستات به خاطر یه موضوع خندهدار شرط بستی … یا اگه دوستت رو مجبور به انجام کاری کردی … یه کمی هم به آخرش فکر کن … شاید این کار باعث یه اتفاق بشه … یه اتفاق بد تلخ یا شاید یه مرگ …
این رمان اشاره داره به زندگی دختری به نام هلنا. هلنا دختری پر شر و شور است که تفریح را در زندگی اش مهمترین چیز میداند و همواره از عواملی که مسبب ناراحتی او میشود میگریزد. او حتی معنی کلمه #عشق را نمیداند و هیچوقت علاقمند به دانستن ان نیست. اما بعد ها گرفتار عشقی میشود. عشقی که تمام زندگی اش میشود. عشقی که زندگی اش را #میسوزاند. عشقی که او را #مجبور میکند که از #دیدنه او #دور باشد. از لمس #دستانش دور باشد و در حسرت هم اغوش شدنش بماند. از هر چه که این عشق را تداعی میکند #باید دور بماند. او با هر چیزی که سره راهش قرار بگیرد میجنگد تا خود را در #فراموشی فرو ببرد که دیگر از ان خارج شدنی نیست....
رمان درباره دختر شیطون و پولداریه که تو یه خانواده ازاد بزرگ شده و پسری تقریبا مذهبی از یه خانواده متوسط..
این دو نفر برای پایان نامه مشترک انتخاب میشن..
شیده تنها وارث خانواده ی بزرگ عمادزاده ست که قبلاً ازدواج نا موفقی داشته و برادر جوانش رو ۵ سال پیش، در یک حادثه مشکوک از دست داده. حالا به نظر می رسه افراد متفاوتی با نیت های مختلف قصد نزدیک شدن بهش رو دارن. داستان پیرامون راز مرگ شهرام و روابط پیچیده ی سه خانواده (شریک) ثروتمند هست. در نهایت تصمیم گیری شیده، زندگی اون رو در تقابل با شیوه ی زندگی مادرش قرار میگیره...
رسومات كهنه و متحجر يك قبيله
مرا از دل تمدن بيرون كشيد و حال من اسير امپراطوري بزرگ تو !
خانى و جان شده اي...
سرزمين وجودم را با يك شبيخون به تاراج ببر و قلبم تنها غنيمت اين جنگ!
قسم ميخورم تسليم تسليمم...
درنگ نكن با عشق بتازان و بيا...
داستان درمورد دختری به اسم ناتالیاست که زندگیشو توی یه پرورشگاه گذرونده
و استعداد خاصی توی موسیقی و نقاشی داره و همین استعداد باعث میشه هدف یه باند قاچاق قرار بگیره
در برخورد با اعضایه باندی که مسیر زندگیش رو عوض میکنن.
دختر روسی که شباهتی به روس ها نداره!دختری با کلی راز کشف نشده درمورد زندگی گذشته و آینده ای که حتی در محالترین باورتون نمیگنجه
و زمانه حالی که به اجبار و زورگویی داره میگذره! اما چیزی درمورد ناتالیا وجود داره تو اینهمه بدبختی عشقیه که در کماله ناباوری جوونه میزنه و رشد میکنه
مرگ ناگهانی حسام همه رو شوکه کرده. سیاوش، فرید و علی که به این مرگ مشکوکن؛ دنبال دلیل اصلی این اتفاق می گردن.
پدرام، پسر مرموزی که ادعا می کنه دوست حسام بوده، دنبالشون راه میوفته تا اونا رو از خطر دور نگه داره.
اما چرا؟ جوابش فقط سه کلمه است؛ پدرام همون حسامه.
دیدی که سخت نیست … تنها بدون من؟
دیدی که صبح می شود … شبها بدون من؟
این نبض زندگی … بی وقفه می زند …!
فرقی نمی کند … با من … بدون من …!
دیروز گرچه سخت … امروز هم گذشت …!
طوری نمی شود … فردا بدون من …!
تو از من “صداقت” خواستی و من “حماقت” کردم، چشم به “حمایت” تو داشتم و تو مرا “شماتت” کردی… و این شد که هر دو به “فلاکت” افتادیم!
اشتباه من، خشم تو شد، و خشم تو درد من…
درد من زجر تو شد و زجر تو فریاد من!
داستان دختری که برای تکیه گاه بودن ضعیف بود و شکست! و مردی که به این شکستگی دامن زد. شکستن بی صدایی که فریاد هر دو رو به آسمان برد.
فریادش تمام اتاق رو گرفت. صداش پیچید و پیچید و پیچید و مثل یه سیلی محکم خورد به گونه ام.
متعجب نگاهش کردم، ناباور. خون توی رگ هام منجمد شده بود. فریادش همراه شد با پرت شدن گلدان بلوری که تکه تکه شد و هر تکه اش با صدا به گوشه ای افتاد. صورتش قرمز بود.
ـ تو … تو چی کار کردی؟ خیانت؟! خیانت به من؟! من چه اشتباهی مرتکب شده بودم؟
سرش رو خم کرد. مرد عصبانی رو به روی من حالا سرش رو خم کرده بود و سعی داشت اشکی که داشت از چشماش می ریخت رو پس بزنه.
ـ جز عاشقت بودن، جز پرستیدنت؟
این جمله رو گفت و به سمتم حمله کرد.
همه چی از همون روزی شروع شد که مارسا و دوستاش برای تعطیلات به سفر رفتند و وارد اون ویلا شدند…
یک ویلای بزرگ که از همه ی گوشه کناراش بوی مرگ به مشام می رسید… مرگی دردناک که برای این سه دختر سرنوشت دیگری را رقم زد… سرنوشتی هولناک که نظیرش در هیچ کجای تاریخ دیده نشده…
اون روز قرار من با دوستانم ، آسایشگاه کهریزک بود .
جایی بود بزرگ و با صفا و پر از نیمکت های رنگ وارنگ .
این قدر دارو درخت داشت که در بین آنها گم می شدی ، افسوس که فضای غم گرفته ای داشت .
در محوطۀ آسایشگاه ، پیرزنها و پیرمردهایی را می دیدم که هر کدام مشغول صحبت با دوستان و هم اتاقی هایشان بودند .
بعضی ها هم در گوشه ای خلوت ، تنها و آرام نشسته بودند و انگار که از تنها بودن بیشتر از با هم بودن لذت می بردند .
مدت ها بود که به آن جا می رفتم و با تعدادی از آنها گفتگو می کردم ، شاید موضوع تازه ای پیدا کنم ولی هیچ کدام نظرم جلب نمی کرد ،
تا این که آن روز چشمم به اتاقی افتاد که همیشه پرده هایی کشیده داشت و فقط سایه ای پشت پنجره دیده می شد .
کنجکاو شدم که این اتاق متعلق به چه کسی است . به سراغ سرپرست آنها رفتم ، با دیدن من و دوستانم از جا بلند شد و گفت : ببینم بالاخره شما موضوع مناسبی پیدا کردید یا نه؟
گفتم : تا امروز که نه و بلافاصله گفتم : خانم ارسلانی اون اتاقی که بیشتر اوقات پرده هایش کشیده شده است مال کیه؟
با تعجب گفت : چه طور مگه!؟
ﻣﺎ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻳﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﻛـﻪ ﻋﻠـﻢ ﻭ ﺛـﺮﻭﺕ ﺩﺭ ﻳـﻚ ﺭﺍﺳـﺘﺎ ﻗـﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ . ﻋﻠﻢ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺑﺤﺚ ﺍﻣﺮﻭﺯ “ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﻛﺘﺎﺏ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻛه ٣٠٠سال ﭘﻴﺶ، ﺯﻣﻴﻦ ﻣﻨﺒﻊ ﺛﺮﻭﺕ ﺑﻮﺩ . ﺯﻣـﻴﻦ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨـﺪ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﻲ ﺁﻣﺪﻧﺪ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺻﻨﻌﺘﻲ ﻓﺮﺍﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺻﻨﺎﻳﻊ ﺑﻪ ﺛـﺮﻭﺕ ﺭﺳـﻴﺪﻧﺪ . ﺍﻣـﺮﻭﺯ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺍﺳﺖ .”. کتاب پدر پولدار پدر بی پول ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺩﺳﺘﺮﺳﻲ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﻧﺪ ﻧﻮﻳﺴـﻨﺪﮔﺎﻥ ﻛﺘﺎﺏ، ﺭﻭﺵ ﻫﺎﻱ ﺁﻣﻮﺯﺷﻲ ﻣﺪﺍﺭﺱ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻋﺼﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻭ ﻛﺎﻓﻲ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﻫمه ﻛﺎﺭﺁﻓﺮﻳﻦ هستند ”.
پسرکی که در یک خانواده متوسط انگلیسی به دنیا آمده با مرگ پدر پزشکش ،در کنار مادر بیمارش روزگار می گذراند . این پسر که دارای معلولیتی مادر زادی در پای خود است پس از مرگ مادر به عمویش سپرده میشود .عموی پسرک کشیشی متعصب و سختگیر است و در خانه او پسرک کوچک ومعلول تحت تعلیمات عاری از عواطف او رشد کرده و به مدرسه می رود .ماجراهای اصلی زندگی او پس از اقدام او به زندگی در لندن برای کار و ادامه تحصیل و آشنایی او با یک پیشخدمت آغاز می شود…
کاستاندا در سال ۱۹۷۳ از خلوت خود خارج شد تا بیشتر بر رشد خود کار کند. او در یک خانه با سه زن که به همسفران موسوم بودند زندگی میکرد. آنها کسانی بودند که آماده قطع روابط خود با خانواده و حتی تغییر اسم و فامیل بودند. که یک رویه سنتی در تولتک و در بردارنده تمرینهای قدرتمند معنوی است
خلاصه داستان :
خلاصه داستان :
درموردیک دختر که باپسرمغروری اشنامیشه وعلاقه مند اما بخاطر مشکلات خانوادگی اش….پایان خوش..
این رمان زیبا رو در ادامه مطلب دانلود کنید. . .
گوشی رو روی قفسه ی سینه ی بیمار گذاشتم و به صدای منظم قلبش گوش دادم.
نگاهم همزمان به پرونده ش بود.
…:خانم دکتر،حالش چه طوره؟
-: همه چی خوبه، خدارو شکر وضعیت بحرانی رو پشت سر گذاشته.
به زودی به هوش میاد.
… : خدا خیرتون بده. همش رو مدیون شماییم.
لبخندی به نشونه احترام زدم و از اتاق اومدم بیرون.
می خواستم برم طرف پاویون که صدای جیغ و داد متوقفم کرد. . .
خلاصه رمان:
طبقه ی زیرین نام رمانی فانتزی است که داستانش در قرن نوزدهم در لندن اتفاق می افتد.
طبقه ی زیرین نگاهی فانتزی به دنیای مردگان دارد.
مردگانی که هنوز چشمشان به دنیاست و میخواهند به دنیای پیشینشان بازگردند.
اما چگونه؟
چارلی کوئین شخصیت اصلی داستان شیمیدان ماهری است که در پی کشف محلول اسرار آمیز «بازگشت» است
تا با استفاده از آن تمامی مردگان به دنیای پیشینشان یعنی دنیای زندگان
بازگردند.
طبقه ی زیرین سرگذشت انسان های حریص و جاه طلب است. . .
داستان درباره دختری به اسم ثمره و پسری به اسم میثاق هستش.
ثمره دختریست که از کودکی ناف بر میثاق شده.
میثاق نیز یک سالن زیبایی اندام دارد و عاشقانه ثمره را دوست دارد.
این در حالی است که ثمر، میثاق را به عنوان پسر عمه دوست دارد نه یک عشق …..
داستان راجع به دختریه که هجده سال از عمرش رو در فرانسه همراه مادر و برادرش گذرونده
تا اینکه سر و کله ی پدرش پیدا میشه و طی اتفاقاتی برای زندگی کوتاه ، با پدرش به ایران میاد …
پدرش پلیس و توی عملیات و مبارزه با یه باند قاچاق بوده و ناخواسته دخترش وارد بازی میشه و طعمه ی مافیا قرار میگیره…….
مثل همه ی رمانها یه دختر داریم و یه پسر …
و یه سری اتفاقات …
دختر قصمون شغلش ؟! شغلی مخالف رشته تحصیلیش …
پسر قصمون ولی مطابق رشته تحصیلی … ولی تو یه محیط کاری … اوه اوه …
هر دو شوخ … پررو … کل کلی … مهربون … مغرور … گاهی عصبی … ولی …غم هم دارن غصه هم دارن …
داستان از تصادفی شروع میشه که هیچ کدوم خودشونو مقصر نمیدونن و …
تاس عشق زندگی دختر یکی یکدانه ی پدر و مادر پزشکی را روایت میکند .
که بر خلاف علاقه ی خود در رشته ای قبول میشود
که مسیر زندگیش را تغییر میدهد به عبارتی روی دیگر زندگی را می تواند لمس کند و… …
خلاصه ی رمان :
یه دختر و یه پسر که تو کار خرابکاری زیاد دارن.
برای مستقل شدن نیاز به کمک دارن.
کمک از یه بزرگتر. کمک, از پدر بزرگشون و این دست یاری شرط و شروط داره.
شرایطی که با قبولش مستقل می شن و با ردش ….. زمین خورده.
یه رستوران راه نجاته ، یه رستوران مخروبه و دور افتاده تو جاده و شرط کمک سر پا کردن این رستورانه اونم نه تنها شریکی .
حالا ببینیم این شراکت دونفره با این دختر و پسر..
یکی تخس و یکی آروم چی میشه.
یه شراکت دو نفره یه شراکتی که مجبور به خیلی کارها میکندشون……
خلاصه ای از داستان رمان:
داستان زندگی یک دختر….
دختری ثروتمند …
دختری که ثروت زیاد…
تمام وجودش را لبریز از خودخواهی کرده…
کسی که فکر میکند از همه بالاتر است و همگان زیردستان او هستند…
ولی با یک اتفاق مسیر زندگی او تغییر می کند….اتفاقی که او را مجبور میکند از زندگی شاهانه ی خود..دل بکند..
شاید این اتفاق در آغاز از نظر او خوشایند نباشد………..
خلاصه کتاب :
در ابتدای داستان می بینیم که راهنمای یک تور توریستی در مورد قصر لالوری ها حرف می زنه ، اینکه در نیمه های قرن هجدهم تعداد زیادی از برده ها توسط لوییس لالوری و همسرش دلفاین شکنجه و خورده شدند ، که در ادامه داستان می فهمیم که لوییس و دلفاین غول هایی هستند که در زمان حاضر دوباره به نیواورلئان برگشتند و در حال کشتارند اما بونس که یه خون آشام هست و ...
برای دانلود این رمان زیبا به ادامه مطلب بروید. . .
خلاصه رمان:
دختری به اسم رزا باقری که شیطنت هاش بی نظیره و تو تولد دوستش میادوتوزندگیش ریسک بزرگی میکنه و با یاشار شرط میبنده
اگه ببازه یک ماه مستخدم خونشون میشه و اگه ببره هم یاشار یک ماه راننده شخصی اون…
قصه عشق پررزده وقتی روی کار میاد که رادوین میادو میشه طوفان زندگی رزا…
ادامه این رمان زیبا را میتوانید در ادامه مطلب دانلود کنید. . .
بدون اینکه حتی پلک بزنم به تصویر خودم تو آینه خیره شدم..
به تصویر دختری که ظاهر ارومش می تونست نشانگر غمی باشه که مدت هاست تو دلش جای گرفته..
چشمای غم زده م رو بستم..نمی خوام شاهد تصویر درون آینه باشم..اون من نیستم..می خوام که نباشم..
اما حقیقت نداره..من همینی ام که آینه بهم نشون میده..یه دختر بی پناه..دختری که تو اغوش غم محو شده و سیاهی بر بخت و اقبالش سایه انداخته..
بغض داشتم..چشمام بارونی بود..بازشون کردم..یک قطره اشک بی اراده به روی گونه م چکید..
حس تنهایی اراده م رو ازم گرفته بود..با اینکه اطرافم پر بود از ادم هایی که به ظاهر بهم نزدیک بودن ولی باز هم احساس تهی بودن می کردم..اینکه تنهام و کسی رو ندارم تا پناهم باشه..
نسترن درست می گفت..تا وقتی اراده ای از خودم نداشته باشم اوضاعم هیچ تغییری نخواهد کرد..هیچ چیز دست من نبود..این روزگار تلخ با بی رحمی ِ هر چه تمام تر زنجیرش رو به ناحق به دست و پام بسته بود..
خلاصه داستان:
این داستان از معروفترین داستانهای کودکان و سومین داستان پرفروش قرن بیستم در جهان است.
در این داستان اگزوپری به شیوهای سورئالیستی و به بیان فلسفه خود از "دوست داشتن و عشق و هستی" میپردازد.
طی این داستان اگزوپری از دیدگاه یک کودک، که از سیارکی به نام ب۶۱۲ آمده، پرسشگر سوالات بسیاری را از آدمها وکارهای آنها مطرح میکند.
برای دانلود این رمان زیبا به ادامه مطلب بروید. . .
خلاصه داستان
مهناز دختری خوشبخت است و زندگی عادی خود را دارد .
او دلباخته ی دوست و هم بازی دوران کودکی خود ، بیژن شده و البته بیژن هم نسبت به او بی میل نیست .
اما داستان از روزی شروع میشود که خانواده ی شاهین فر مهناز را برای پسر بزرگشان ، بهرام ، خواستگاری میکنند …
این رمان زیبا رامیتوانید در ادامه مطلب دانلود کنید. . .