| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
بدون اینکه حتی پلک بزنم به تصویر خودم تو آینه خیره شدم..
به تصویر دختری که ظاهر ارومش می تونست نشانگر غمی باشه که مدت هاست تو دلش جای گرفته..
چشمای غم زده م رو بستم..نمی خوام شاهد تصویر درون آینه باشم..اون من نیستم..می خوام که نباشم..
اما حقیقت نداره..من همینی ام که آینه بهم نشون میده..یه دختر بی پناه..دختری که تو اغوش غم محو شده و سیاهی بر بخت و اقبالش سایه انداخته..
بغض داشتم..چشمام بارونی بود..بازشون کردم..یک قطره اشک بی اراده به روی گونه م چکید..
حس تنهایی اراده م رو ازم گرفته بود..با اینکه اطرافم پر بود از ادم هایی که به ظاهر بهم نزدیک بودن ولی باز هم احساس تهی بودن می کردم..اینکه تنهام و کسی رو ندارم تا پناهم باشه..
نسترن درست می گفت..تا وقتی اراده ای از خودم نداشته باشم اوضاعم هیچ تغییری نخواهد کرد..هیچ چیز دست من نبود..این روزگار تلخ با بی رحمی ِ هر چه تمام تر زنجیرش رو به ناحق به دست و پام بسته بود..
تقه ای به در خورد..با سر انگشت اشکام و پاک کردم..در باز شد..نسترن لبخند بر لب وارد اتاق شد ولی با دیدن چهره ی درهم و گرفته م خیلی زود لبخند از روی لب هاش محو شد..
— تو که هنوز نشستی..دختر پاشو تا مامان قشقرق به پا نکرده..
این رمان زیبا رو در ادامه مطلب دانلود کنید. . .
سلام دوستان
در اینجا براتون مصاحبه با خانوم فرشته 27 نویسنده رومان ببار بارون رو قرار میدم امید وارم به جواب هاتون برسید و لذت ببرید.
این مصاحبه داغ رو در ادامه مطلب دنبال کنید. . .
دختری به نام تپش در یکی از مناطق نسبتاً خوب شهر کرج زندگی می کند،زندگی اش پر از غم
است با رنگ هایی سیاه!نا امیدی در وجودش لانه کرده و تنهایی همراه او شده است.دختری
که ازنگاه مهربان مادر،لبخند پدر،غیرت برادر،دوستی خواهر و گرمی کانون خانواده فقط
اشکهایش را دارد و غم.دختری که به بدترین شکل ممکن خانواده اش را از دست داده
حالا با نگاه گرم پسری که از داخل مه های قلبش استوار نمایان شده آرامش به روحش
برمی گردد ولی تلاش می کند که عشق ساده اش را پنهان کند؛عاشق شدن این
دو نفر نشان می دهد عشق آنقدر هاهم سخت نیست تو فقط عاشق بشو،غرور خودش می رود.
تلاش بیهوده عشقی به سادگی زندگی را نمایان می کند ،باشد که از این عشق،درس آرامش آموخت.
*پایان خوش*
کافکا در خانواده ای یهودی در ۱۸۸۳ در پراگ به دنیا می آید از ۱۸۹۳ تا ۱۹۰۱ به دبیرستان آلمانی می رود, بعد از آن درس حقوق می خواند و در ۱۹۰۶ دکترا می گیرد چهار سال پیش از این با ماکس برود دوست اندیشمند خود آشنا می شود. این دوستی که بسیار هم عمیق بود تا پایان عمر کوتاه کافکا ادامه پیدا می کند.
علوم خفیه یا علوم غریبه یکی از دو شاخهٔ “علوم” در تقسیمات قدیمی دانشها در نظام آموزش مدارس اسلامی بودهاست. شاخه ی دیگر، یعنی علوم جَلیّه، به طب و منطق و هندسه و غیره مربوط است قوانین مشخصی داشت و در کتابها نوشته و در مکاتب تدریس میشد، ولی علوم خفیه (علوم غریبه ) به نیروهای مافوق طبیعت میپردازد و اسرار آن در نزد عالمانش پنهان میماند. علوم و فنونی مثل طالعبینی، جفر (علم الحروف) و رمل (علم نقطه) (احضار جن)(کارگشایی)(بخت گشایی)(طلب فرزند) (محبت) (طلسمات و جادو) در رابطه با علوم شکل گرفتند و استفاده میشوند.
هوتن کیانمهر بعد از بیست سال، تو یه اتفاق غیر منتظره
عمه اش رو پیدا میکنه؛در حالی که با مرگ دست به گریبانه!
و دختر عمه ای که تنهای تنهاست و حاضر به کمک گرفتن از فامیل تازه پیدا شده نیست؛
ولی هوتن که یه فرد غیرمعمولی، با توانایی ماوراالطبیعه است، کارها جبران ناپذیری رو
برای بدست آوردن اعتماد دختر عمش انجام میده و…
آزاد یه پسر خشن وعصبی هست که بعداز تولد ازخانوادش جدا شده وبه جای برده شده
که از اون یه ادم بد اخلاق ساخته یه برادر دو قلو به اسم فرزان داره که عاشق دختر شیرازی
بنام مهر ماه هست که به تهران اومده برای تحصیل ..ازاد بعد از سالها برمیگرده به برادرش نزدیک
میشه واز فرزان میخواد براش کاری انجام بده ولی فرزان قبول نمیکنه از اونجای که ازاد همیشه به روش خودش عمل. . .
داستان درباره ی پسری به اسم امیره که با یک اتفاق نامعلوم در ده سال پیش زندگیش عوض میشه در پی این اتفاق امیر احساسات عجیبی پیدا میکنه کاب**و*س های غیر عادی و حالت های غیر عادی.امیر حس میکنه که در داخل بدنش یه چیزی وجود داره که مربوط به ده سال پیشه ولی چیزی به یادش نمیاد…..
رمان در مورد یه جنه یه جن بد که ماموریت هاى خودشو داره مثل همه جن هاى بد با ذکر بِسْم الله زخمى میشه و انسانها رو دوست نداره اما نسبت به انسانها یه حسى غیر از نفرت هم داره اما این حسو نقض میکنه و جوابى بهش نمیده ، قضیه از جایى شروع شد که برادرش کشته میشه و اون مامور میشه بفهمه کیا اونو کشتن تو این راه باعث میشه خیلى اتفاقات براش بیفته و زندگیش به کل تغییر کنه.
تا حالا به جن فکر کردی ؟ شده تنهایی بری توی قبرستون و حس کنی یکی داره بهت نزدیک می شه ؟ شده توی یه روستای متروکه پا بزاری ؟ جایی که صبح یه بهشته اما شب از جهنم هم جهنم تره !
یه کمی فکر کن …
اگه اجنه بتونن پا توی دنیای ما آدما بزارن چی می شه ؟ شاید همین الان یکی کنارته ! داره با لبخند بهت نگاه می کنه ! داره فکر می کنه چطور قلبتو از سینهات بیرون بکشه … دنیای ما آدما قانون داره …. اما تا حالا به قانون دنیای اجنه فکر کردی ؟
اگه تا حالا با دوستات به خاطر یه موضوع خندهدار شرط بستی … یا اگه دوستت رو مجبور به انجام کاری کردی … یه کمی هم به آخرش فکر کن … شاید این کار باعث یه اتفاق بشه … یه اتفاق بد تلخ یا شاید یه مرگ …